سلام
دوستان گلم
این آهنگ در فروردین 99 پخش شد و
اولین آهنگ در این سال هستش
کهبه سبک گنگ فان هستش با میکس ومستر علی رهما عزیز
امبدوارم دانلود کنید ولذت ببرید
دانلود نبراسکا لینک مستقیم
دانلود آهنگ نبراسکا عرفان صوفی
متن آهنگ : ادامه مطلب
ادامه مطلب
حدیث دوست نگویم مگر به حضرت دوست
آیا تا به حال دلتان برای فیلمی که خیلی وقت پیش دیدهاید تنگ شده؟ ممکن است چیز زیادی هم ازش یادتان نمانده باشد فقط یک لوکیشن، یک دیالوگ، یک صحنه کوتاه...
این روزها دلم برای فیلم «نبراسکا» تنگ شده. یک فیلم خیلی جمع و جور با روایتی سرراست از چند روز زندگی مردی که مجبور میشود با پدرش یک سفر دو نفره برود. باید فکر و ذکر خودش را بگذارد کنار و چند روز رانندگی کند تا به نبراسکا برسد. از آنجا یک اطلاعیه تبلیغاتی برای پ
سلام
دوستان گلم
این آهنگ در فروردین 99 پخش شد و
اولین آهنگ در این سال هستش
کهبه سبک گنگ فان هستش با میکس ومستر علی رهما عزیز
امبدوارم دانلود کنید ولذت ببرید
دانلود آهنگ نبراسکا عرفان صوفی
متن آهنگ : ادامه مطلب
ادامه مطلب
در درونم چیزی اتفاق افتاده بود و بدترین چیز ها همیشه در درون ادم اتفاق می افتد . اگر اتفاق در بیرون بیفتد مثل وقتی ک اردنگی میخوریم میشود زد ب چاک
اما از درون غیر ممکن است
وقتی به این حالت دچار میشوم میخاهم بروم بیرون و دیگر به هیچ کجا برنگردم . مثل این است ک وجود دیگری در من باشد
شروع میکنم ب زوزه کشیدن خود را روی زمین میاندازم سرم را ب این طرف و ان طرف میکوبم تا بیرون برود انا غیر ممکن است
پا ندارد ؛ ادم ک از داخل پا ندارد
هو
از نظر روحی نیاز دارم چند روزی موبایلم را خاموش کنم، و بی خبر بروم جایی که هیچکس فکرش را هم نکند. بروم با خودم سنگ وا کنم، بروم برای آدم های زندگی ام دلتنگ شوم، که قدرشان را بیشتر بدانم... بروم از هیاهوی درس و بحث و کار جدا شوم، بروم خلوت کنم، یک نفری با خودم، با کتاب هایم، با روز های دور مجردی ام. نیاز دارم از این چیزی که هستم فاصله بگیرم. می خواهم لپ تاپ را بزنم زیر بغلم، و هر روز بروم یک گوشه در کتابخانه ی خلوتی بنشینم و ساعت ها بنویسم. نیاز دا
سلام یوکا؛
دلم برای تو تنگ شده بود.
فردا میروم.کجا؟ فراتر از ترسم. امروز دوتا از همکلاسیهایم داشتند در مورد هدفشان حرف میزدند. من نمیدانم چه هدفی دارم. فقط دلم میخواهد بنویسم. و از اینجا بروم. خیلی میترسم.
یابلو.
بی غبار آمدهام پیش تو آیینه شوم
تا خودت را به تماشا بگذارم بروم
تا رسیدن به قرار ازلی راهی نیست
پا اگر بر سر دنیا بگذارم، بروم
سهم من از همه عشق همین شد که گلی
گوشهی خاطرههایت بگذارم، بروم
پ.ن؛
هر چه خواستم حرفم گفتنی نبود، انگار برای این بخش از احساسات کلامی نساختهاند یا به قول فرشتگان "قالوا ماذا قال ربکم، قالوا الحق"
مدح تو کی با سخن کامل شود
وحی باید بر قلم نازل شود
《همیشه حرف دلم با تو نیمه تمام گذشت...》
یک تیم تحقیقاتی به سرپرستی دانشگاه نبراسکا-لینکلن و دانشگاه کشاورزی هواجونگ، دو اسید چرب جدید - به نام های اسید نبراسکانیک و اسید ووهانیک - را در روغن دانه گیاه بنفشه چینی (Orychophragmus violaceus)، یک گیاه گلدار بومی مرکز چین شناسایی کرده اند. این کشف در ژورنال Nature Plants گزارش شده است.
ادامه مطلب
همه ارزویم، چه کنم که بسته پایم؟!
دچار استیصال می شوم ... کاش می توانستم پی دل تو بروم ... کاش می توانستم پی دل خودم بروم ...
چند قدم مانده تا رهایی؟! چند قدم مانده تا درک حضور تو؟! چند قدم مانده تا اغوشت؟!
تو فقط اذن بده به دیدارت، تو فقط بگو بیا ...
دل می کنم از هرچه هست...
دانلود آهنگ یوسف زمانی شب موهات
هم اکنون شنونده موزیک جدید و فوق العاده ی * شب موهات * با صدای زیبای هنرمند محبوب و مشهور , یوسف زمانی باشید.
دانلود آهنگ یوسف زمانی به همراه متن, پخش آنلاین و بهترین کیفیت (کیفیت اصلی) از رسانه مدیاک
Download new song by Yousef Zamani called shabe moohat With online playback , text and the best quality in mediac
متن ترانه یوسف زمانی به نام شب موهات
آخه دیوونتمو زدی دلمو بردی دمت گرمزده به سرم تورو ببرم شمال و برنگردمکمه کمه کم یه شبو با هم زیر نور ماه تو ساحل بگ
حس میکنم کنار تو از خود فراترم
درگیر چشمهای تو باشم رهاترم
دلتنگیام کم از غم تنهایی تو نیست
من هرچه بیقرارترم...بیصداترم
گاهی مقابل تو که میایستم نرنج
پیش تو از هر آینه بیادعاترم
قلبی که کنج سینهی من میزند...تویی
من با غم تو از خودِ تو آشناترم
هر لحظه اتفاق میافتم بدون تو
از مرگها و زلزلهها بیهواترم
حالم بد است...با تو فقط خوب میشوم
خیلی از آنچه فکر کنی مبتلاترم...
اصغر_معاذی
......
زنگ زدم
زنگ زدم که بگویم
فردا شاید بروم
دانلود آهنگ یوسف زمانی شب موهات
هم اکنون شنونده موزیک جدید و فوق العاده ی * شب موهات * با صدای زیبای هنرمند محبوب و مشهور , یوسف زمانی باشید.
دانلود آهنگ یوسف زمانی به همراه متن, پخش آنلاین و بهترین کیفیت (کیفیت اصلی) از رسانه مدیاک
Download new song by Yousef Zamani called shabe moohat With online playback , text and the best quality in mediac
متن ترانه یوسف زمانی به نام شب موهات
آخه دیوونتمو زدی دلمو بردی دمت گرمزده به سرم تورو ببرم شمال و برنگردمکمه کمه کم یه شبو با هم زیر نور ماه تو ساحل بگ
کمتر از 40 روز دیگه از سال 98 باقی مونده و تصمیم گرفتم این روز های باقی مونده رو هم صرف تکمیل روند تمیزکاریی که از اول سال 98 شروع کرده بودم بکنم و چون این خوان آخر سخت ترینشه با خودم فکر کردم بهتره مثل یه چالش باهاش برخورد کنم و ثبت بشه تا اینجوری حواسم باشه که عملیش کنم و دیگه به عقب برنگردم.
امروز اولین روزش بود.
وقتی پا به این خوابگاه گذاشتم همینقدر دلم گرفته بود که حالا گرفته...حالا که آخرین شب بودنم در اینجاست...من چهارسال در این شهر فقط زندگی نکردم...من بزرگ شدم،تجربه کردم...آدم دیگری شدم...این روزهای آخر هرکجای شهر که پاگذاشتم یاد خاطرات بیشمارم می افتادم و تازه میفهمیدم که چقدرها در این شهر ریشه دوانده م...که سخت است اینکه این آدمها و این فضاها را بگذارم و بروم...و تازه بروم در شهر خودم که حس میکنم غریبه تر از این حرفها شده م با کافه ها و کتابفروشی ها
خیلی وقته که دم به دقیقه دلم میگیره و یه بغض لعنتی میاد خفه ام میکنه. میدونم دلیل همه ی این حال بد ها چیه.دلیلش آدم هایی هستن که باهاشون تو یه خونه زندگی میکنم.دلم میخواد برم دور بشم ازشون واسه همیشه یا برن دور بشن ازم واسه همیشه.از اینکه با وجود همه فشار های فکری خودم واسه خودم مجبورم اونارو هم ببینم حالم بد میشه.این حال میدونی از کِی با منه؟ از دبیرستان! آره اون موقع ها ساعت 13:45 که زنگ مدرسه میخورد و همه خوشحال بودن برن خونه من واقعا بغضم میگر
دیگر نمیتوانم دنبال این سایههای بیهوده بروم، با زندگانی گلاویز بشوم، کُشتی بگیرم. شماهایی که گمان میکنید در حقیقت زندگی میکنید، کدام دلیل و منطق محکمی در دست دارید؟ من دیگر نمیخواهم نه ببخشم و نه بخشیده بشوم، نه به چپ بروم و نه به راست. میخواهم چشمهایم را به آینده ببندم و گذشته را فراموش بکنم.
| زنده به گور _ صادق هدایت |
«ﺑﺎﺭﺑﺎﺭﺍ ﺩ ﺁﻧﺠﻠﺲ» ﺩﺭ ﺘﺎﺏ «ﻟﺤﻈﻪﻫﺎ ﻧﺎﺏ ﺯﻧﺪ» می گوید:
ﺍﻭﻝ ﺩﻟﻢ ﻟ ﺯﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﻪ ﺑﺘﻮﺍﻧﻢ ﺩﺑﺮﺳﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﺗﻤﺎﻡ ﻨﻢ ﻭ ﺑﻪ ﺩﺍﻧﺸﺎﻩ ﺑﺮﻭﻡ!
ﺑﻌﺪ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻣﻣُﺮﺩﻡ ﻪ ﺩﺍﻧﺸﺎﻩ ﺭﺍ ﺗﻤﺎﻡ ﻨﻢ ﻭ ﺳﺮ ﺎﺭ ﺑﺮﻭﻡ!
ﺑﻌﺪ ﺑﻪ ﻓﺮ ﺑﻮﺩﻡ ﻪ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻨﻢ ﻭ ﺑﻪ ﺩﺍﺭ ﺷﻮﻡ!
ﺑﻌﺪ ﻫﻤﺸﻪ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺑﻮﺩﻡ ﻪ ﺑﻪﻫﺎﻢ ﺑﺰﺭ ﺷﻮﻧﺪ ﻭ ﺑﻪ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﺑﺮﻭﻧﺪ ﻭ ﻣﻦ ﺑﺘﻮﺍﻧﻢ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺎﺭ ﺷﻮﻡ!
ﺑﻌﺪ ﺁﺭﺯﻭ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻪ ﺑﺎﺯﻧﺸﺴﺘﻪ ﺷ
هو المُفر ...
تازگی ها چقدر دلم می خواهد بروم... بروم... نه برای آنکه به مقصدی برسم یا چیزی پیدا کنم، فقط بروم که رفته باشم... من... خسته... از تکراری هر روزه ساعت ها و رنگ ها و آدم ها... خسته از همه رسیدن ها... خسته... از حالت تکراری چشم ها... خسته... از ضربان یکسان قلب ها... خسته... از همه چیز... فقط می خواهم بروم... بدون مقصد... و شاید حتی بدون مبدا... تعبیر ساده اش می شود اینکه یک روز صبح چشم هایم را باز کنم و ببینم...
نه... من از انبوه هر روزه دیدن ها خسته شده ام..
سه روز مستمر است در حال نوشتنم. صبح با استرس تعویق کارهایم از خواب بیدار میشوم. همین طور که چشمانم را باز میکنم، کیف لپ تاپ را با دستم جلو میکشم و سرم را از روی بالشت برمیدارم و به جایش لپ تاپ را میگذارم. تق تق تق چیزهایی که ته ذهنم شناور هستند را روی صفحه میآورم و یکی یکی جلوی پروژههایی که باید بنویسم و ایمیل کنم را خط میزنم.
شبها با چشمانی دردآلود و دستانی که سر انگشتانش پینه بسته پتو را روی خودم میکشم و میخوابم و حتی در خواب
همین الان که دارم این پست را می نویسم برنامه امروزم به کلی به هم ریخته است. قرار بود امروز صبح بنشینم و درس معادلات دیفرانسیل را بخوانم که ناگهان مادرم زنگ و شروع کرد به درد و دل کردن و اصلا خودش را جای من که طرف مقابلش هستم قرار نداد که شاید کار داشته باشد و حدود دو ساعتی به درد و دل نشست. البته من هم هیچی نگفتم چون دیدم نیاز به حرف زدن دارد و گذاشتم تمام حرف هایش را بزند ولی خب کاش کمی فکر می کرد که من هم کار دارم. الان هم باید ناهار بخورم بروم دا
یه جایی توی نوشتههام اینو پیدا کردم:
وقتی بهشان نگاه میکنم، میدوند میروند پشت سنگها؛ اما همین که رویم را برمیگردانم، یواشکی از مخفیگاهشان سرک میکشند تا تماشایم کنند. اگر چند لحظه بیشتر تحمل کنم و برنگردم به طرفشان، آرامآرام از پشت سنگها دوباره میآیند بیرون...
دربارهی افکارم نوشته بودمش. از اون موقع تا الان هنوزم اوضاع خیلی فرقی نکرده. هنوزم فقط وقتی پشتم بهشونه، نگاهم میکنن. چشم تو چشم نمیشه شد باهاشون. درمیرن؛ نمی
می روم که بروم آموزش ببینم تکلیف این دو واحد عمومی این ترم چه می شود! حقوق سیاسی و اجتماعی در اسلام با یک استاد خوب که روز های سه شنبه اش لغو شده و باید بروم ببینم می شود روز های یکشنبه بروم سر کلاس یا نه! ... برچسب این نیم سال را هم هنوز نزدم روی کارتم. اگر این دو واحد حذف شود، دوازده واحدی میشوم و این ترم هم حذف می شود! مثل حرکت سقل جِیشی ای که ترم پیش زدم! امتحان درس های اختصاصی ام را شرکت نکردم و بخاطرش راهیان نور را از دست دادم و تنبیه شدم و سر ا
او میگفت که پس از سالها زندگی مشترک، همسرم از من خواست که با زن دیگری برای شام و سینما بیرون بروم. زنم گفت که مرا دوست دارد، ولی مطمئن است که این زن هم مرا دوست دارد. و از بیرون رفتن با من لذت خواهد برد. زن دیگری که همسرم از من میخواست که با او بیرون بروم مادرم بود که 19 سال پیش بیوه شده بود ولی مشغله های زندگی و داشتن 3 بچه باعث شده بود که من فقط در موارد اتفاقی ونامنظم به او سر بزنم.
ادامه مطلب
بسم اللهمیخواهم به شمال مملکت بروم، سفیر #انگلیس اعتراض میکند؛ میخواهم به جنوب بروم، سفیر روس اعتراض میکند. ای مردهشور این سلطنت را ببرد که #شاه حق ندارد به شمال و جنوب مملکتش مسافرت نماید!ناصرالدین شاه قاجار(تاریخ سیاسی معاصر ایران، سید جلالالدین مدنی، ص۷۱ - به نقل از حدیث پیمانه، حمید پارسانیا)
پ.ن. هیچ... دم بچههای «عزیز» سپاه گرم... العزة لله و لرسوله و للمؤمنین.
دوست دارم
که بروم
از همه جا
از این شهر تنگ
از این دنیا
از کنار این ادمها که کنارم نیستند
وقتی فکر میکنم
تمام این آدما دوستانم هستند
میفهمم که من چقدر بدبختم
که دوستانم نمفهمندم
که مهم نیست خوشی ام
غمم
دلتنگیم
نزدیکی یا دوری ام
تنهایی ام
مهم نیست که چه حالیم
براشون این مهمه که موقعی که ناراحتن
یا یه چیزیشونه
پیششون باشم
که اگه نباشم میشم بی وفا
مییشم سنگدل
میشم اون چیزی که نیستم
اما اینا
دیگه مهم نیست
من دیگر خسته ام
می خواهم بروم
این رفتن بوی
دانلود آهنگ جدید یوسف زمانی شب موهات
Download New Music Yousef Zamani – Shabe Moohat
پخش از رسانه سلطان موزیک
آهنگ یوسف زمانی شب موهات
متن آهنگ شب موهات از یوسف زمانی
آخه دیوونتمو زدی دلمو بردی دمت گرمزده به سرم تورو ببرم شمال و برنگردمکمه کمه کم یه شبو با هم زیر نور ماه تو ساحلبگی به همه عاشقمی مال خوده خوده خودمیآخه دیوونتمو زدی دلمو بردی دمت گرمزده به سرم تورو ببرم شمال و برنگردمکمه کمه کم یه شبو با هم زیر نور ماه تو ساحلبگی به همه عاشقمی مال خوده خوده
دوست دارم
که بروم
از همه جا
از این شهر تنگ
از این دنیا
از کنار این ادمها که کنارم نیستند
وقتی فکر میکنم
تمام این آدما دوستانم هستند
میفهمم که من چقدر بدبختم
که دوستانم نمفهمندم
که مهم نیست خوشی ام
غمم
دلتنگیم
نزدیکی یا دوری ام
تنهایی ام
مهم نیست که چه حالیم
براشون این مهمه که موقعی که ناراحتن
یا یه چیزیشونه
پیششون باشم
که اگه نباشم میشم بی وفا
مییشم سنگدل
میشم اون چیزی که نیستم
اما اینا
دیگه مهم نیست
من دیگر خسته ام
می خواهم بروم
این رفتن بوی
می گویند شخصی از راهی می گذشت دید دو نفر گدا بر سر یک کوچه جلو دروازه خانه ای با یکدیگر گفتگو دارندو نزدیک است بینشان دعوا شود .
آن شخص نزدیک شد و از یکی از آنها سئوال کرد : (( چرا با یکدیگر مشاجره و بگو و مگومی کنید ؟ )) یکی از گداها جواب داد : (( چون من اول می خواستم بروم در این خانه گدایی کنم ، این گدا جلو مرا گرفته و می گوید من اول باید بروم . بگو مگو ما برای همین است . ))
آن شخص تا این حرف از دهن گدا شنید سرش را به سوی آسمان بلند کرد و به دو نفر گدا ا
ابرهای تیره آسمان زندگیام را پوشانده. خستهام. تعطیلات فرجهها را از شنبهی هفتهی پیش برای خودم آغاز کردهام و بیشتر از ده روز میشود که کلاسها را شرکت نکردهام. به قول دوستی، عملا دچار تعارض داخلی شدهام. حضور در خوابگاه را هم نمیتوانم تاب بیاورم... اما جایی را هم ندارم که بروم. نمیدانم راه درست و غلط کدام است. خستهام.
دیروز خواستم از واقعیت فرار کنم. بیهدف سوار اتوبوس شدم و به اصفهان رفتم. نمیدانستم کجا باید بروم. نمیدا
امشب باید اتاقم را تمیز کنم، احتمالا سرویس را هم بشورم. هرچند دوشنبه روز نظافت است و کسی برای تمیز کردن میآید، اما فردا مهمان دارم. نمیتوانم تا دوشنبه صبر کنم. برای ساعت ۹ تا ده شب هم ماشین لباسشویی را رزرو کردهام.
مهمانم ماریاست! هفتهی اولی که آمده بودم دعوتم کرد خانهاش، پیتزا پختیم و ساعتها حرف زدیم. فردا برای شام دعوتش کردم ولی ساعت ۳ میآید. کلی وقت داریم تا حرف بزنیم! صبح باید بروم خرید. یادم باشد بپرسم چه غذایی دوست دارد.
امر
مردی گناهکار در آستانه ی دار زدن بود . او به فرماندار شهر گفت : واپسین خواسته ی مرا برآورده کنید .به من مهلت دهید بروم از مادرم که در شهر دوردستی است خداحافظی کنم . من قول می دهم بازگردم .فرماندار و مردمان با شگفتی و ریشخند بدو نگریست .با این حال فرماندار به مردمان تماشاگر گفت : چه کسی ضمانت این مرد را می کند؟ولی کسی را یارای ضمانت نبود .مرد گناهکار با خواری و زاری گفت : ای مردم شما می دانید که من در این شهر بیگانه ام و آشنایی ندارم.یک نفر برای خشن
دانلود آهنگ یوسف زمانی شب موهات
Download New Music Yousef Zamani – Shabe Moohat
امشب ترانه جدید و زیبای یوسف زمانی بنام شب موهات را از رسانه جاز موزیک دانلود کنید و گوش دهید
دانلود
Mp3
دانلود آهنگ با کیفیت 320
Now Download
Mp3
دانلود آهنگ با کیفیت 128
Now Download
متن آهنگ جدید شب موهات از یوسف زمانی :
♫ ♫ جازموزیک ♫ ♫
آخه دیوونتمو زدی دلمو بردی دمت گرم زده به سرم تورو ببرم شمال و برنگردم
کمه کمه کم یه شبو با هم زیر نور ماه تو ساحل بگی به همه عاشقمی مال خوده خوده خودم
بنده «محمود گیلک» هستم. زاده شده در استان گلستان، کوچیده شده به کشور قم، به دست روزگارِ فلانشده. حضور جدی من در مجازی برمیگرده به حدود دو سال پیش، با ورودم به توییتر؛ این شبکهی تودرتو و بسیار وقتگیرِ مجازی. بارها و بارها دیاکتیو کردم ولی نشد که ترکش کنم. اخیراً در حرکتی انتحاری، کانالم در تلگرام و همینطور اکانتم در توییتر و اینستاگرام رو پاک کردم. چرا؟ شاید بعدا براتون نوشتم. از اونجایی که به نوشتن بسیار علاقمندم، به وبلاگنوی
دانلود آهنگ یوسف زمانی شب موهات
Download New Music Yousef Zamani – Shabe Moohat
امشب ترانه جدید و زیبای یوسف زمانی بنام شب موهات را از رسانه جاز موزیک دانلود کنید و گوش دهید
دانلود
Mp3
دانلود آهنگ با کیفیت 320
Now Download
Mp3
دانلود آهنگ با کیفیت 128
Now Download
متن آهنگ جدید شب موهات از یوسف زمانی :
♫ ♫ جازموزیک ♫ ♫
آخه دیوونتمو زدی دلمو بردی دمت گرم زده به سرم تورو ببرم شمال و برنگردم
کمه کمه کم یه شبو با هم زیر نور ماه تو ساحل بگی به همه عاشقمی مال خوده خوده خودم
بعضی وقتها به شدت نیاز دارم که دور بشوم! از همه چیز و از همه کس... حتی عزیز ترینم. نیاز دارم که خودم باشم و خودم. خودم باشم و دو تا پاهایم و کوهی که مقابلم ایستاده است. با هر قدم بالاتر بروم و غمها و دلزدگیها و نشخوارهایِ ذهنیام بریزند از وجود و ذهنم و تا پایین کوه غلت بخورند. بی وقفه بروم بالا و پشت سرم را هم نگاه نکنم. نیاز دارم وقتی که به نوکِ قلۀ کوه میرسم قلبم مثلِ قلبِ گُنجشک بزند و نفسم بالا نیاید. نیاز دارم که بنشینم و خیره بشوم به
بعضی وقتها به شدت نیاز دارم که دور بشوم! از همه چیز و از همه کس... حتی عزیز ترینم. نیاز دارم که خودم باشم و خودم. خودم باشم و دو تا پاهایم و کوهی که مقابلم ایستاده است. با هر قدم بالاتر بروم و غمها و دلزدگیها و نشخوارهایِ ذهنیام بریزند از وجود و ذهنم و تا پایین کوه غلط بخورند. بی وقفه بروم بالا و پشت سرم را هم نگاه نکنم. نیاز دارم وقتی که به نوکِ قلۀ کوه میرسم قلبم مثلِ قلبِ گُنجشک بزند و نفسم بالا نیاید. نیاز دارم که بنشینم و خیره بشوم به
چشم های تو آبی نیستوگرنه حتمادر آنها غرق می شدمسیاه نیستوگرنه حتما درآنهابه خواب می رفتمسبز نیستوگرنه حتما در آنها گم می شدمامانه دوست دارم غرق شومنه به خواب برومنه گم شوممن دوست دارمهر صبحقله ای تازه از چشم هایت رافتح کنمو هر غروبجرعه ای از آنها بنوشمبانوی چشم قهوه ای من..!"محسن حسینخانی"
پ.ن:
تصدقت بروماصلا حواست هست کهحواسم پرتقهوهچشمهایت شدهمدام باگوشواره هایفیروزه ات بازی می کنم تاغیرت شاعرانه امقلمبه شودنگذارم از حادثهبوسه قِ
یکی از دوستانم بعد از کلاس مرا تا جایی رساند. خیلی با هم صحبت کردیم، خیلی درد دل کردیم. میگفت: خواهرم هفده سال هست که کانادا اقامت دارد. خودم هم چند باری کانادا رفته ام، اما بعد از چند روز دلم میگیرد. سوار هواپیما میشوم و برمیگردم. اصلا من دلم لک میزند برای فحش دادن های ملت پشت چراغ قرمز! دلم تنگ میشود برای صف های بانک...به زاینده رود اشاره کرد و گفت: اصلا دلم برای مادرم تنگ میشود. نگاه کن، مادرم چطور آغوشش را برای من باز کرده، نگاه کن از شکنج موها
دلم میخواهد، شالم را کلاه کنم، بروم تا هر جا که شد. دور، دور، دور. البته دور واقعا معنا ندارد، دور از چه؟ هر جا بروم، هستم. آدمها هستند، اخلاقهای خوب و بد هست، زمین و گیاه و کاغذ و بچه هست. هر جا بروم هم احساس دوری نخواهم کرد. درماندهام و برجاینشسته.
کاش ما هم برده بودیم. با این امید بیشتر و بیشتر کار میکردیم که یک روز ارباب، یک برگ کاغذ بدهد دستمان و بگوید این سند آزادی توست، حالا میتوانی بروی هر کجا که خواستی، بروی دوردورها.
+ دوست د
چند روزی بود که حالم اصلا خوب نبود احساس گنگی داشتم و حوصله هیچ کاری را نداشتم حتی برایم سخت بود که از جایم روی تخت بلند شوم اما امروز که در همان حالات بودم بالاخره مجبور شدم برای اینکه خواهرم را به کلاس تئاتر ببرم از جایم بلند شوم و بعد از اینکه او را رساندم به کلاس تصمیم گرفتم به مرکز مشاوره دانشگاه بروم - خیلی وقت بود که تصمیم داشتم پیش یک مشاور بروم اما این حال بد اجازه نمیداد- وقتی رسیدم به مرکز مشاوره دیدم که آنجا تعطیل بود چرایش را خودم
زندگی مشتاق الیه؛ آلوده به «فوت موقت»...
و برای تو، عزیزدلم! آنچنان تو را در خودم ریخته ام که اگر مرا در آغوش بگیری تمام استخوان تنم خرد میشود. من این روزها جز نوشتن کاری ندارم. در اصفهان مانده ام و هوا اینجا گاهی ابری و گاهی آفتابی است. به جز نوشتن میتوانم راه بروم، آب بنوشم، حمام بروم و خلاصه زندگی کنم. شاید هم دلم بخواهد برایت نامه بنویسم و حال این روزهایم را شرح بدهم. برای تو که دلت هوایم را نکرده است، شرح این احوال در هر صورت بیهوده جلوه می
توی جاده ک بودم فرندز دیدم. حالم خوب بود. تنهای تنها توی یه شهر غریبه قدم زدم و کیک و آبمیوه خوردم. عکس گرفتم و یه اهنگ فرانسوی گوش دادم و به رفت و اومد ماشین های کاملن غریبه نگاه کردم. ب بچه های مزخرف-گو مردم غر زدم و به بعضیاشون با مهربونی لبخند زدم و سرم رو تکون دادم و تو دلم گفتم شات آپ بچ! تا پنج صبح بیدار موندم و کلی سریال دانلود کردم و نزاشتم اون نگار دوران بولوغ با دیدن ی سری عادما بیاد بیرون... حالم خوب بود توی سفر ۲۴ ساعته. کاش میشد برنگردم!
دارم به آدم بهتری در مسیر هدف تبدیل میشوم. امشب مادر گفت:« شقایق سعی کن امسال فرصت رو از دست ندی و برای اپلای تلاش کنی». حرفش یک حالت ملتمسانه ای داشت که از هر جمله ی انگیزاننده موثرتر بود. متوجه شدم حتی با پایه حقوق ۴.۵ مادرم باز خوشحال تر است که من بروم. انگار راستی راستی باید بروم. دارم میروم.
شقایق(همکارم) استعفا داد ماه پیش. امروز بهم پیام داد و گفت عذاب وجدان داره که رفته و من رو دست تنها گذاشته. گفتم نداشته باشه و درکش میکنم. گفت رشته حقوق
۱:این روزا مدام از خودم میپرسم:تو باهام میمونی نه؟ خودم مدام میگه که اره عزیزم. تا تهش.
۲:از مسافرت خسته شدم. استرس گرفتم که مبادا از انتخاب رشته جا بمانم. مشاور لعنتی ام جواب نمیدهد. دیشب بد خوابیدم. به روانشناسم خبر ندادم که جلسه جمعه را نمیروم. من ترسیده ام. دیشب خواب دیدم موهایم را کوتاه کرده ام اما خودم نمیدانم کی! هی از این و ان سراغ میگیرم که من بااااز کی رفته ام مو کوتاه کرده ام؟
۳:تازه امروز که ما برمیگردیم تهران، شمال افتاب شده.
با بابک چت میکنم که وسط بحثی تقریبا مهم کانکتینگ میشود. هر چه میکنم بر نمیگردد. نگاهی به چراغهای مودم که از پشت پرده پیداست می اندازم. قطع شده. میخواهم از پشت میز بلند شوم به سراغش بروم که دستم به لیوان چای میخورد. چای سرازیر میشود روی تمام برگههایی که یک ماه هر روز در حال مرتب کردن و پاکنویس کردنشان بودهام. همین یک ساعت پیش آخرین برگه تمام شده. میآیم برگهها را نجات بدهم که دستم به کاسهی آبی رنگ شیشهای شکرپنیرها میخورد،
ما صبور نبودیم. حالا هم نیستیم. فقط فهمیده ایم که مجبوریم تحمل کنیم. تحمل کردن با صبر کردن توفیر دارد. پشت صبوری کردن حال خوب نشسته است. اما پشت تحمل کردن بدترین حال و احوال نشسته است. ما تمام این سال ها تحمل کردیم. از آن روزهای کودکی.. تا این روزهای جوانی .. که یکی یکی پشت هم هرز میروند ... خسته ام کرده اند دیگر. بدجور خسته ام کرده اند. دیگر از سن ام گذشته است که این چنین غم های کودکانه ای داشته باشم ... اما ... این غم ها از کودکی با من بزرگ شده ا
انگار آب سرد بر سرم ریخته باشند و همان طور که آب از سر و مویم می چکد نگاهم، مژه هایم، گوشه های لبهایم یخ زده باشد. انگار دست هایم ناغافل از بازو جدا شده باشند و افتاده باشند کف آسفالت ترک خوردهی جلوی بیمارستان آتیه.
انگار همه چیز دور و برم از حرکت ایستاده باشد ... ماشین ها، آدم ها، صداها.
لحظه ی ناخوبی بود آن وقت که لب های عزیز تو شروع به گفتن کرد.
تا صبح راه رفتم، تا صبح مسخرگی دنیا را فحش دادم
و امروز صبح هنوز زنده ام و هنوز مجبورم روی پاهایم
میرود، دنیایم میافتد روی سرازیری یک نواختی،فرو میروم توی کتاب هایم.احساس میکنم هیچ چیزیِ جدیدی برای اتفاق افتادن نیست، خیلی وقت است. دلم هیجان میخواهد، لذت کشفی تازه، آدم های جدید و کارهای نو.
رخوت وجودم را پر میکند. دلم میخواست میتوانستم کوله پشتی ام را بردارم و بروم. بروم و جهان را به جای خواندن ببینم. آدم ها را دانه دانه سر بکشم. دلم میخواهد بروم و هر کجا دیدم روزمرگی دارد دنبالم میکند باز در بروم. بروم و قدم هایم را بگذارم روی خ
کمد و لباس های پراکنده در اتاق را مرتب و به هشت تا از گلدان ها رسیدگی کردم. باورم نمیشود که همین مختصر کار ، ۶ساعت طول کشیده! سرگیجه دارم و فقط خدا میداند با هر سر گیجه من چه قدر میترسم که مبادا از حال بروم! با سرگیجه ای شدید و تیغ کاکتوس ها توی دست رفتم روی میز و پرده ام را زدم. از نمیدانم کی که مامان شسته بودتش اتاقم پرده نداشت!
حالا علاوه بر مرتب کردن گل و خاک کف اتاق، باید قفسه های کتاب و جینگیل جات را مرتب کنم. دو قفسه زیر استند گلدان ها _ که عمل
عروس را که آوردند صدای شادی مردم به هوا رفت. روی سر عروس تور قرمز بود. چند تا از زن ها، عروس را در میان مردم گرداندند. برادرم و خودم مرتب آسمان را نگاه می کردیم و دعا می کردیم [تا بمباران نشود]. همه چیز با خیر و خوشی تمام شد.
چند روز از عروسی گذشته بود. برادرم را دیدم که ساک می بندد. با تعجب پرسیدم: «به خیر، کجا می روی؟»
خندید و گفت: «همان جا که باید بروم».
مادرم کنارمان آمد و گفت: «ابراهیم، برایت زن گرفتیم که کمتر از ما دور شوی».
ابراهیم سرش را بلند
این چند روز خوشحال بودم. یعنی اولش داشتم ناراحت میشدم و هورمونها داشتند فوران میکردند که تو گفتی پاشو بیا برویم دور دور. رفتیم، با خوانواده تو. فیالواقع آنجا که ما بودیم، ما خانواده محسوب میشدیم برای دیگران! آن شب خیلی خوش گذشت، علی رغم تمام گرما و گرفتگی های هوا و غریبهگیِ من.
فردا و پس فردایش هم خوب بود. کلا خوب بود، غیر از این هوای کثافت، این تهرانِ کثیف. منی که مجبورم فردا بروم، هم امتحان دارم هم آزمایشگاه. حالت جامد کتاب نخواندم، ه
راوی : خواهر شهید
آخرین خداحافظی او را کاملا به یاد دارم. هیچوقت اینگونه نبود. حال و هوایی داشت برای خودش.
قبل از عملیات والفجر مقدماتی، با موتور آمد منزل و گفت: 《 دارم میرم.دعا کن که برنگردم!》
نگرانی من را دید ، ادامه داد:《 هنوز این جماعت یک دست نشده اند . نمیدانم چرا اینگونه اند؟! من از این دنیا هیچ چیزی نمیخواهم.حتی یک وجب از خاکش را.
دوست دارم انتقام سیلی حضرت زهرا (س) را بگیرم. دوست دارم اگر لایق شدم و در امتحانات خدا نمره قبولی گرفتم ، بد
متأسفانه من سواد روایت ندارم که آنچه که رفت را جوری برایتان توضیح دهم که حس کنید با ما بودید. با من و پدرم. رفته بودیم کوه و آبی از بالای کوه سراریز میشد پایین و آبشاری بالای کوه بود و خودمان بودیم و خودمان. من تنها، خودم و خودم بدون موبایل، بدون اینکه عکسی بگیرم یا فیلمی یا استوری ای یا پست اینستاگرامی یا هرچی. با روسری سبز و سارافون زرشکی و شلوار جینی که از فرط لاغری بعد از افسردگی برایم گشاد شده بود. میرفتیم بالا و بالاتر و پدرم مدام می
سلام خسته نباشید.نظرتون چیه به یه دنیا ی جدید سفر کنیم.این بار ترس و هیجان را با هم تجربه خواهید کرد.من تغییراتی در داستانم ارائه دادم:از جمله فونت داستان و دیگر چیز ها.در مورد این داستان باید بهتون بگم که ششمین داستانم است که دارم تکمیلش می کنم و این یه موضوع آشنا داره اما داستان اصلا تکراری نیست.شاید دوره سلطنت انسان ها در کره خاکی تموم شده اما باید دید با این آدم خوارا چطوری دست و پنجه نرم می کنند...اما بریم پیش داستانو بخونیم:
شکه شده ام.س
پوچ. پوچ. هیچ چیز در ذهنم نیست، فقط دارم کلمه بالا میاورم . خسته ام. انقدر خسته م که نمیتوانم خوب فکر کنم. حتی نمی توانم دیگر به خستگیم فکر کنم فقط عصب هایم چیزی منتقل میکنند که مغزم میفهمد خستگیست. عمق. به من عمق بدهید. میخواهم خفه شوم. از این همه سطحی بودن خسته ام. من فقط دنبال یک عمقم. از اینور و آنور رفتن خسته ام. اصلا میفهمید سطح چه زجریست؟ بگذارید بروم. من، بگذر بروم. خیلی مستاصلم. اصلا فکر نمی کنم مغزی برایم مانده باشد. نمیدانم چه شده. همه ش
بچه ها رفته اند بیرجند. تا شنبه توی اتاق تنها هستم. امروز بیدار که شدم شروع کردم به جمع و جور کردن. اتاق بی اندازه در هم و بر هم بود. دوست داشتم نامرتبی هایش را خودم به تنهایی مرتب کنم آن هم وقتی دیگران نیستند. بعد کمی درس خواندم. بیشتر وقتم را به روشی کاملا ناسالم هدر دادم. در خودم فرو رفتم و در افکار پرت و پلا غوطه ور شدم. تنم را منقبض کردم، پشتم را گرد کردم و همه ی تنش ها را ریختم توی دیافراگم و قفسه ی سینه ام.
پیش پ نرفتم. اوایل دوست داشتم تنها
مثل روزهای کودکی که از خواب بعد از ظهر چشم هایم را باز میکردم و میدیدم همه قبل از من بیدار شدهاند و دارند بساط چای بعد از ظهر را فراهم میکنند یا حتی چایشان را هم خوردهاند.
و من یک جورهایی حس غافلگیر شدن نه چندان دوستداشتنی بهم دست میداد و نه دلم میخواست بلند بشم و با اون ماجرای نصفه نیمه مواجه بشم نه دوست داشتم بخوابم دوباره.یا مثل روزی که به کلاس دیر میرسیدم و تا آخر انگار حالم خوش نبود.
امروز همهاش همین حس و حال را دارم.نمیخواه
چقدر این اهنگ قشنگه
دریافت
پر از حس امید و عشق و اعتماد به خدا بود ...
برای خودم تجویز کردم روزی بیست بار این اهنگ و بشنوم
انقدر عاشقِ تو هستم که خودم و دست خودت بسپارم
حال من باید از این بهتر شه من به این معجزه ایمان دارم...
توی تاریک ترین روزامم من و هر گوشه دنیا دیدی...
من برم تو اوج آتیشم مطمئنم تو نجاتم میدی
نگران منی...
حالت و از چشمات میخونم
نگرانم نباش
#حال_من_خوب_میشه_میدونم
#معجزه
برای شادی روح #بهنام_صفوی عزیز فاتحه ای نثار کنیم
پ ن:چطور می
اخر هفته هایم را شلوغ میچینم. انقدر که طی هفته کز میکنم روی تخت و خستگی اش را در.
از دو هفته پیش، برنامه اخر هفته ای که گذشت و اخر هفته پیش رو را چیده بودم. این وسط فقط هماهنگی با ادمها برایم سخت است. خاصه با ادمهایی متفاوت با خودم که علاقه ای ندارند از سه هفته قبل تر، برنامه دیدار جمعه ساعت چهار عصرشان را قطعی کنند _ که حق هم دارند.
عجیب انکه به بهانه مهم بودن معدل این ترم، هیچ کلاس و فعالیت جانبی برای خودم دست و پا نکردم. حالا طوری پر قدرت روزه
اخر هفته هایم را شلوغ میچینم. انقدر که طی هفته کز میکنم روی تخت و خستگی اش را در.
از دو هفته پیش، برنامه اخر هفته ای که گذشت و اخر هفته پیش رو را چیده بودم. این وسط فقط هماهنگی با ادمها برایم سخت است. خاصه با ادمهایی متفاوت با خودم که علاقه ای ندارند از سه هفته قبل تر، برنامه دیدار جمعه ساعت چهار عصرشان را قطعی کنند _ که حق هم دارند.
عجیب انکه به بهانه مهم بودن معدل این ترم، هیچ کلاس و فعالیت جانبی برای خودم دست و پا نکردم. حالا طوری پر قدرت روزه
غروب است. آفتابِ بیجان خیلی ساعت پیش مرا تنها گذاشت. نم باران میزند. تا انزلی را با ماشین آمدم. رو به اسکله ایستادهام. سرد است. سیگاری روشن کردهم.مادربزرگ میگفت مرد گریه نمیکند.زیر لب شعری از دووینی زمزمه میکنم. از دورهگردی چای گرفتم.صدای بوق کشتی ها را میشنوم. آخرین محموله هایشان را بار میزنند. دلم میخواهد میان یکی از این بارها خودم را پنهان کنم و خودم را جایِ یک کیسه قهوه جا بزنم. بروم جایی که زبانشان را بلد نیستم. بروم جا
حالا که هستیمن میرومتا بروم و بیایم و یک چراغی روشن کنم و نورش به چشمت،به دِلت بتابدکُلّی باید بروماز یکجا بروم دنبال چراغتا وسایلِسفر،کُلّی راه استکُلّی جاده است که باید به تنهایی طِی کنمنور اُمید را هرجایی ندارندچراغش نزد خُداست....مبادا که خاموش کنیمبادا که دلت را تاریک تر کنی..آخر فیتیله ای که باید این نور از آن چراغبتابدقلبِ توستنور حقیقی از باطن آدمی سرچشمه میگیرداین راه زیادی که باید بروم دنبالش وسیله استوسیله ی صبروسیله ی یادگیری
حقیقت این است که دیگر دلش را ندارم اینجا بنویسم.
من حرف های نگفتنی ام را میاوردم اینجا. غصه های توی دلم را. بغض های توی گلویم را. شادی های یواشکی ام را. نوشتن توی وبلاگ و خواندن کامنت هایش برای من، حکم برگشتن از سفر، ریختن یک لیوان چای دبش در یک ماگ سفید که تویش فیروزه ای باشد، ولو شدن روی کاناپه، دراوردنِ جوراب ها، خاراندنِ جای کش هایشان، دراز کردنِ پاها و سردادنِ یک آخیشِ بلندِ حسابی را داشت. به من توی زندگی خوش نمیگذرد، خودتان احتمالا فهمی
دلم بچگی ام؛
سادگی های کودکانه ام
مهربانی های از ته دلم را میخواهد،
میخواهم چشم هایم را روی تمام انهایی که دلم را رنجانده اند
ببندم و بروم گوشه ای دنج و پشت کنم به همه دنیا وادم هایش
به سختی ودردهایش به بی مهری وبی ملایماتش....
بعد از شهادت امام عسکری (ع) امام مهدی (عج) از طریق نشان دادن کرامت ها و شواهد
صدق (معجزه یا شبه معجزه) وجود و امامت خویش را برای شیعیان امام عسکری (ع)
نمایاندو حجت را بر آنان تمام کرد. سعد بن عبدالله اشعری قمی می گوید: «حسن بن نضر»
که در میان شعیان قم جایگاه ویژه ای داشت، بعد از رحلت امام عسکری (ع) در حیرت بود.
او و «ابو صدام» و عده ای دیگر تصمیم گرفتند که از امام بعدی جویا شوند. حسن بن نضر
نزد ابو صدام رفت وگفت: امسال می خواهم به حج بروم. ابو صدام از
اخیرا خواب های عجیبی میبینم
که روز بعدش تا حد خوبی تعبیر میشن. یعنی در واقع همون طوری اتفاق میفتن. یکم دیوانه کنندست. شما زیارتگاهی میشناسین که دو تا ضریح داشته باشه؟ و یه حیاط؟ دیوار حیاطش سنگای سفید باشه؟
توهم زدم؟
خواب عجیبی بود
*******************************
بعدا نوشت: گویی کاظمین بوده...
============================================================
راستش یه روز قبل ازینکه خوابگاه تعطیل بشه از خدا خواستم سه ماه برم خونه و برنگردم تهران
حتی به فکر حذف ترم بودم ولی نمیخواستم حتی یه
اول دلم لک زده بود که بتوانم دبیرستان را تمام کنم و به دانشگاه بروم.
بعد داشتم میمردم که دانشگاه را تمام کنم و سر کار بروم.
بعد آرزویم این بود که ازدواج کنم و بچهدار شوم.
بعد همیشه منتظر بودم که بچههایم بزرگ شوند و به مدرسه بروند و من بتوانم دوباره مشغول کار شوم.
بعد آرزو داشتم که بازنشسته شوم .
و حالا دارم میمیرم که یک دفعه متوجه شدم :
« اصلاً یادم رفته بود زندگی کنم! »
شاد باشیم و احساس خوشبختی را به "اگر"هایمان موکول نکنیم، زیرا "اگر"ها پا
مثل شخصیت جابر توی یکی از داستانهای هزار و یک شب تنهاییم شده بودم، از همان قصه ها که بداهه برای رفقای نوجوانیم تعریف می کردم و زنجیره آخر را نیمه کاره رها می کردم تا ترغیب بشوند برای روز بعد... جابر نسیان داشت و چون نسیان داشت نمی توانست پادشاه بشود و چون نسیان داشت یک روزی یادش رفت که اسمش جابر است و توی بیابان سرگردان شد. آن شب وقتی از سینما آمدم بیرون و سریع از کنار تو گذشتم و خواستم بروم به سمت راه خروجی، شبیه جابر همه چیز از خاطرم رفت. نمید
قسمت نشد از خانه بیرون بروم و در محل چرخی بزنم.
از قضا دسته محل از جلوی خانه ما رد شد. من یک صندلی برداشتم و جلوی در خانه آقاجون نشستم و دسته عزاداری را نگاه کردم.
خیلی از مردم را، تقریبا غالب مردم را تا به حال ندیده بودم. اما مدام به هم اشاره میکردند و مرا نشان میدادند. بعضی هم آمدند دست و روبوسی کردند.
پیرمردی آمد پیشانی ام را بوسید و گفت: بوی حاجی رو میدی جوون، یادگار حاجی...
بعد دارم به این فکر میکنم که چقدر در ویژگی های روانی و شخصیتی من موث
بنده «محمود گیلک» هستم. زاده شده در استان گلستان، کوچیده شده به کشور قم، به دست روزگارِ فلانشده. حضور جدی من در مجازی برمیگرده به حدود دو سال پیش، با ورودم به توییتر؛ این شبکهی تودرتو و بسیار وقتگیرِ مجازی. بارها و بارها دیاکتیو کردم ولی نشد که ترکش کنم. اخیراً در حرکتی انتحاری، کانالم در تلگرام و همینطور اکانتم در توییتر و اینستاگرام رو پاک کردم. چرا؟ شاید بعدا براتون نوشتم. از اونجایی که به نوشتن بسیار علاقمندم، به وبلاگنوی
- در چه تاریخی به جبهههای مقاومت اعزام شدید و انگیزهتان جهت حضور چه بود؟ سال 93 که جنگ شروع شده بود خیلی از دوستانم را میدیدم که به عراق میرفتند و برمیگشتند، من هم خیلی دوست داشتم بروم. در ماه محرم میگفتم یا لیتنا کنا معک: ای کاش ما هم روز عاشورا با حضرت بودیم. حالا روزش رسیده که ما لبیک بگوییم. دوستی داشتم خدا ایشان را خیر دهد مرتب میرفت و میآمد؛ من هم به ایشان اصرار زیادی میکردم که میخواهم بروم عراق. گفت: خوب باشد سعی خودم را م
مو اع هرجا بروم سر وا وگردونومتوو عو چیشای خووت سنبل میکاروممیخوام بروم سر ره بشینوموو رفتن تونه وا چش ببینومگویا مُنگه یعنی غُر! هر غری از بیحوصلگی و آشفتگی میاد. حالا حیدو هرکاری که باید میکرده تا حق این واژهی قشنگ و تلخ ادا شه رو کرده و نتیجهش شده ۲ دقیقه و سی و سه ثانیه که داره از پوست تا استخوانم رو چنگ میزنه و هرچه از گذشتهی اخیر خاکستر شده بود رو گُر میده...اجازه بدید لعنت کنم تمامِ نشدنها و نشدنیها رو. همهی اتف
حقیقت این است که دیگر دلش را ندارم اینجا بنویسم.
من حرف های نگفتنی ام را میاوردم اینجا. غصه های توی دلم را. بغض های توی گلویم را. شادی های یواشکی ام را. نوشتن توی وبلاگ و خواندن کامنت هایش برای من، حکم برگشتن از سفر، ریختن یک لیوان چای دبش در یک ماگ سفید که تویش فیروزه ای باشد، ولو شدن روی کاناپه، دراوردنِ جوراب ها، خاراندنِ جای کش هایشان، دراز کردنِ پاها و سردادنِ یک آخیشِ بلندِ حسابی را داشت. به من توی زندگی خوش نمیگذرد، خودتان احتمالا فهمیده
یادم نیست آسمان آرزوهایمان از کی فرق کرد....یادم نیست چه شدکه دلش خواست بزرگ شود....چه شد که دیگر من هم نتوانستم با شیطنت هایم رامش کنم...چه شد که حوصله اش از من سر رفت ودلش هوایی شد....چه شد که حوصله ی بودن هایم سر رفت و...دلش خواست بزرگ شود...دلش خواست برای خودش کسی شود...گفت می خواهم بروم....دل دل کردم برای ماندن و رفتن....گفت بیا...پای ماندن نداشتم و پای رفتنم لنگ می زد....
گفتم بمان....گفت فکرهایم را کرده ام باید بروم....شاید من هم باید همراهش میشدم....کنارش
دم غروب، داشتم به خانه بر می گشتم که ناگهان کسی صدایم زد:- علیرضا!برگشتم سوی صدا، تعجب کردم. مسجد ثامن الائمه بود که با لبخندی، در آن سوی خیابان ایستاده بود و مرا صدا میزد. یعنی بروم پیشش؟ چقدر دلم برایش تنگ شده. مدتی است که الکی الکی درس را بهانه کرده ام و مسجد نرفته ام. چه می شود اگر فقط چند دقیقه بروم پیش مسجد و زود زود برگردم کنار درس ها؟ در این فکر ها بودم که عقل با گستاخی به حرف آمد که: - بیخیال بابا! دلت خوش است! برگرد خانه درس هایت را بخوان
دوست داشتم بگویم دقیقا از ساعت بیست و چهل و هفت دقیقه یکشنبه یکم دی ماه و با دیدن یک عکس، که عقل می گوید " کمکم کن" درونش موج می زد، یکی از شب های قشنگ زندگی ام تبدیل شد به کابوس تقریبا یک ماهه ام، یک ماه است توضیح می دهم نه مریض نیستم، به دکتر احتیاج ندارم و هر بار که پدهای خونی توی سطل های دستشویی های زرد و کثیف خوابگاه را می بینم سه بار معده ام را تا گلویم بالا می آورم و چشم هایم را به کثافت های دیگر می دوزم.دوست داشتم صاحب عکس را پیدا کنم وبا د
وقتی پای کاهش وزن به میان می آید، خیلی ها فکر می کنند ورزش سخت تنها راه خلاص شدن از وزن اضافی است، اما کاهش وزن در اثر ورزش شدیدی که فقط یکی دو بار انجام می شود اتفاق نمی افتد، بلکه فعالیت های بدنی روزمره مهم هستند. به همین علت ورزش هایی مانند پیاده روی روزانه، تاثیرات قابل توجهی بر کاهش وزن و سلامت جسمی دارند.
پیاده روی طوری است که نشان نمی دهد یک ورزش است. ممکن است ساعت ها در طی روز راه بروید، بدون اینکه متوجه شوید چقدر انرژی صرف این کار می
از دفعه قبلی که لپ تاپم رو دستم گرفتم 2 روز میگذره. صفحه هنوز روی فرم پایان طرح پژوهشی بود. میخواستم هر روز در اینجا چیزی ثبت کنم اما دیدم از این دیسیپلین اضافه پرهیز کنم که انبوه دیسیپلین ها روانم را اذیت نکند. شب روز 1 با بچه های شعر رفتیم بیرون، قهوه نوشیدیم و گپ زدیم و خیلی خوش گذشت. گویا قرار است امشب یا فردا شب هم برنامه ای داشته باشند اما من بیشتر از یک بار از این جلسه ها در هفته را اضافه میدانم. وقتش را ندارم؛ شاید داشته باشم! اما اولویتم ن
قصه از جایی شروع شد که برای اولینبار در زندگیم تنها سفر کردم. برای سالها. امسال اما به هزاران دلیل متقن نباید بروم.
خیابانگردی، آن سینما، آن کافه، آن پیکنیکها و دروهمیها؛ دلم برایتان تنگشدهاست بچهها و قرارمان باشد سالِ دیگر ...
میخواستم که بروم و بروم که بروم
اما امان از داغ تنهایی که آدم را به چه کار ها که وا نمیدارد
و اگر به داغ تنهایی تلاطم خیال را هم اضافه کنیم فقط می ماند یک خر که بیاوریم و باقالی بار کنیم
از اوایل خرداد یعنی درست در اوج زمانی که باید برای کنکور ارشد میخواندم شما را هم بیشتر میخواندم شاید وبلاگ نویسی از خواص گرمای هوا باشد
شاید هم بیان برای من تداعی شده با تابستان و ماه رمضان
و خیلی وقت ها هم حالم را عوض میکردید ممنان!
خواستم بیایم یکی دو
اواخر عمر امام بود.
یک نفر اهل تهران بود که به من گفت تو را به دیدن امام می برم.
لاف می زد.
اما من باور کردم.
خیلی هوس کردم امام را ببینم.
شب خواب دیدم قرار بود امام را دفن کنند و من تلاش داشتم از بین جمعیت جلو بروم و او را ببینم. اما همان مرد (به دلیل آنکه در خواب من مسئولیت داشت مانع جمعیت باشد) مرا گرفت و اجازه نمی داد جلوتر بروم.
از دستش فرار کردم و سر قبری رفتم که امام را در آن گذاشته بودند. صورتش را دیدم که جوان بود و نورانی. آرام ترین خواب جه
اصلا همهی بدبختی من از همان جا شروع شد که یکی انگار نگران من شده بود. "تو حیفی." این جمله را چند بار شنیده باشم خوب است؟ همهی بدبختیام از آنجایی شروع شد که عاشق یکی از همین نگرانها شدم.
_و عشق. بعضی چیزها هست که تا تجربهشان نکردی خیلی راحت میتوانی بدونشان زندگی کنی اما به محض اینکه مزهاش را چشیدی... نه. زندگی بدونشان دیگر ممکن نیست. مثل لذت بعضی مزهها، مثل حس خوب تمام کردن یک کتاب جذاب، مثل مستی مشروب، مثل حسی که متآمفتامین به آدم می
سلام ماه قشنگم :)
از روز بیست و یکم برایت می نویسم...
ماه مهمانی جانانم... این روزها بیشتر از هر روز دیگری به مرگ فکر می کنم، به آغوش یار...اینطور فکر میکنم که مرگ زیباست، قدرت خاصی دارد، مشتاقش میشوم، دلم میخواهد خیلی خوب زندگی کنم و بعد با عشق به آغوش مرگ بروم، آری مرگ زیباست :)
به سرم زد بروم تا که نماینده شوملااقل صاحب یک منفعتی بنده شوم
گاه چُرتی بزنم یا که بگویم چرتیفیلمم پخش شود سوژهی هر خنده شوم
هر کسی ساز خودش را زند آنجا، من همساز خود را بزنم بلکه نوازنده شوم
دیدهام گاه در آنجا که غزل میخوانندمن چه کم دارم از آنها که سراینده شوم
میزنم نعره و فریاد نُت «دو- دو» راآخر دوره سزا است که خواننده شوم
هر کجا سود اگر بود به آن رای دهمنکند باز در این معرکه بازنده شوم
توی مجلس همه با آدم گُنده بپرمعاقبت مالک برجی
بسم الله الرحمن الرحیم
گویا باید خواه ناخواه، از بلاگفا دل بکنم و بیام اینجا.
نمیدونم مطالب اون ور رو میارم این ور یا نه؟
نمیدونم دوستان اون ور رو میارم این ور یا نه؟
به هر حال امیدوارم هر کاری می کنم تو راضی باشی! خدای دوست داشتنی گمگشته من!
امیدوارم دوستانی که رفتند به پارک ها با مشکل کرونا مواجه نشوند. راستش من هم خیلی دوست داشتم بروم بیون و یک هوایی بخورم ولی نرفتم.
به نظر همه باید مواظب باشیم و در محیط های شلوغ حاضر نشویم.
به هر حال سال خوبی داشته باشید و همراه با سلامتی
در کشاکش امتحانات و درس های صعب الفهمِ روی هم تلنبار شده، مانوس شدن با کتابهای غیر درسی، بد مرضی است.
آنقدر کیف میدهد که گاه به سرم میزند بروم یک گوشه پَرت خوابگاه که کسی دستش به من نمیرسد، خودم را با کتابهایم مدفون کنم و ذهن درگیر و قلب رنجورم را در نورانیت و لذت فهم مستغرق سازم.
پ. ن: احساس میکنم دارم شبیه تو میشوم. ولی چقدر دیر.
یک شب تصمیم گرفتم که سوار اتوبوس شوم و بروم
اول فکر میکردم که چمدان نیاز است ولی نبود یک کوله کوچک برداشتم و روی میز گذاشتم.
خیره شدم به دیوار ؛ چقدر عکس، چقدر خاطره حالا کدامشان را بردارم ؟!
دست هایم را قلاب کردم اولی را رد دادم دومی را نادیده گرفتم به سومی که رسیدم چشم هایم را بستم میدانستم بردنشان داغ دلم را تازه میکند بیخیال شدم
جلو تر که رفتم به سیزدهمی رسیدم ، عکس دست جمعی شان بود عکاس هم من بودم لبخند میزدند و دست گردن هم انداخته بودن
برابری عرق جهادگران با خون رزمندگان
مصاحبهچند سال پیش بود که نزدیکی های سالگرد شهادت شهید محمد تقی رضوی توفیق پیدا کردم به ملاقات مادرش بروم زنی که از تبار سادات حسینی بود و نسب همسر و فرزندانش نیز به سلسله سادات رضوی می رسد.
چند سال پیش بود که نزدیکی های سالگرد شهادت شهید محمد تقی رضوی توفیق پیدا کردم به ملاقات مادرش بروم زنی که از تبار سادات حسینی بود و نسب همسر و فرزندانش نیز به سلسله سادات رضوی می رسد.
ادامه مطلب
و من الان تو خونه زندونیم://
دیشب ساعتای 3 و نیم بود که برگشتم خونه
حالا میخوام برم بوتیک بعدشم برم پیش پسر خالم(زیاد ازش براتون گفتم دیگه تقریبا ازش میدونین)
حاضر شدم...خواستم برم که مامان اومد سمتم نگاهی بهم انداخت و گفت: کجا میری؟
من: بوتیک:/
مامان: این وقت شب؟
ــ مامان من همیشه 6 میرفتم 11 برمیگشتم بعد الان میگی این وقت شب
+ کی برمیگردی؟
ــ شاید برنگردم
+ یعنی چی که برنمیگردی... سه نقطه میخوای دقم بدی هان؟؟
ــ نه نه مامان ببخشید... میخواستم برم پیش h
یک شب تصمیم گرفتم که سوار اتوبوس شوم و بروم
اول فکر میکردم که چمدان نیاز است ولی نبود یک کوله کوچک برداشتم و روی میز گذاشتم.
خیره شدم به دیوار ؛ چقدر عکس، چقدر خاطره حالا کدامشان را بردارم ؟!
دست هایم را قلاب کردم اولی را رد دادم دومی را نادیده گرفتم به سومی که رسیدم چشم هایم را بستم میدانستم بردنشان داغ دلم را تازه میکند بیخیال شدم
جلو تر که رفتم به سیزدهمی رسیدم ، عکس دست جمعی شان بود عکاس هم من بودم لبخند میزدند و دست گردن هم انداخته بودن
اعصابم از این خورده چرا بهت دادم وقتی لذتی نداشت برام مگر لذت سرکشی؟شاید برای همینش میارزید!استاد گفت تو بازی دست نبر.
دیگر میلی به ح ندارم. دلش می.خواست به خانهاش بروم که رفتم و او رفت و گرم زندگی شد و من این روزها گوش شیطان کر ...
هیچ میلی و عشقی نیست، منم در جزیرهای ساکت و متروک فقط باید جدیتر بشوم.
راستش را بخواهید فرار میکنم. از خودم فرار میکنم. از نوشتن فرار میکنم. از روبرو شدن با دیگران فرار میکنم. از انجام دادن کارهایم فرار میکنم. پشت گوش میاندازمشان. اعصابم خط خطی شده. حوصلهی هیچکس را ندارم. دلم اتاقم را میخواهد. دلم سکوت مطلق میخواهد. دلم تنها ماندن برای ساعتهای طولانی میخواهد. همانطور که قبل از این هر روز تجربهاش میکردم. نمیدانم از دست این همه جمعیت به کجا فرار کنم. نمیدانم کجا بروم که کسی حرف نزند. کجا
قصد دارم قدم در راهی بگذارم که فقط خدا می تواند من را به پایانش برساند
راهی زیبا و شاید شیرین و سخت
30 سال زندگی و درجا زدن ؛ حالا من قدم در راهی جدید گذاشته ام.
میخوام شرح تلاش هام رو ثبت کنم و آهسته آهسته این مسیر زیبا را تا آخر بروم .
ان شاا...
پسر به دختر گفت: متن زیبایی است، تا من بروم آبی به صورتم بزنم تو آن را بخوان.
در آن متن نوشته شده بود: خانم زرنگ! از این به بعد با هیچ پسری دوست نشو، اگر هم شدی، پیشنهاد رفتن به رستوران را قبول نکن!
حالا این دفعه پول ناهار را حساب کن تا دفعه دیگر هوس دوستی با پسران و غذای مجانی نکنی! با این حال غذای خوشمزه ای بود. مرسی!
حالا دارم تمام چیزهایی که قبلا میگفتم را ، مثل تنهایی و دلتنگی و افسردگی را با پوست و گوشت و استخوان و هرچیزی که درم هست لمس میکنم با اینکه حرفی ازشان نمیزنم . دارم همهی انها را زندگی میکنم.زندگی ! که حالا حالم ازش بیشتر از همیشه بهم میخورد . زمستان شده، اما هنوز پاییز است. بهار پاییز است ، تابستان پاییز است،زمستان، حتی زمستان که پیشتر دوستش میداشتم حالا پاییزی غمانگیز و افسرده کننده است . میخوام که با کسی حرف بزنم بدون انکه بخواهد به من ث
درد بفرست که ترجیح به درمان بدهم
تا که تسکین به دل زار و پریشان بدهم
دور ماندم ز امام و سر من رفت کلاه
حقم این است ازین فاصله تاوان بدهم
سال ها منتظرم ماند به سویش بروم
کِی شود خاتمه بر این همه هجران بدهم؟!
کاش اشک بصرم باز مرا یار شود
تا جلایی به دلِ خسته ز عصیان بدهم
نکند قسمت من نیست کنارش بودن
چقدر وعده بر این دیده ی گریان بدهم؟!
چه کنم؟! آخر شعبان شد و من غرقِ گناه
ترسم این است که قبل از رمضان، جان بدهم
بی پناهم، نجفم را بده تا که بروم...
تکیه
وسط یکی از همان کلافگیها و خستگیها پرسیده بودم چیکار کنم با زندگیم؟ جواب داد: راحت باش، رها کن، همه چی رو.
من نمیدانم رها کردن چطوری است. نمیدانم این "همه چی" چیست که باید رهایش کنم. نمیدانم منظور از راحت بودن چطور راحتی ایست.
معنی رها بودن و رها کردنِ همه چیز این است که اگر یک روز از همین روزها برگردم به لحظهای که داشتم توی آن هوای سرد قدم میگذاشتم روی برگهای خیس چسبیده به سنگ فرش پیادهروی آن خیابان شلوغ و چشمم خورد به قسمت سیگار
به رغم وقوع سیل در کشورهای همسایه، همچنان عده ای در فضای مجازی به این شایعه دامن می زنند که بارورسازی ابرها علت وقوع این حجم از باران در کشور بوده است!
جالب آنکه دولت آمریکا نیز در اظهاراتی مداخله جویانه، سوءمدیریت مسئولان جمهوری اسلامی را دلیل خسارات ناشی از سیل ایران دانسته است.
دو روز قبل، در پانزدهم فروردین نود و هشت، سایت رسمی بی بی سی فارسی در گزارشی که درباره نوع دوستی مردم آمریکا منتشر کرده، به باران های اخیر در آمریکا و خسارت های گس
دانلود آهنگ جدید احمد سلو سلطان قلبم
Download New Music Ahmad Solo – Soltan Ghalbam
پخش بزودی – دمو آهنگ اضافه شد
احمد سلو سلطان قلبم
متن آهنگ سلطان قلبم از احمد سلو
شدی سلطان قلبم تو این شبهای سردم
شده روزی هزار بار میخوام دورت بگردم
بزار دورت بگردم برم که برنگردم
نیاد روزی ببینم که بی تو سرده دستم
پخش کامل این موزیک زیبا بزودی از لینک بالا برای دانلود به لینک بالا مراجعه کنید
چهار سال پیش که خوابگاه آمدم پر از احساسهای متناقض بودم، احساس هیجان و ترس و گنگی هیجانزده از سبک جدید زندگی و استقلالترس از آدمهای جدید و تعامل، ترس از مشکلات و ناسازگاریها
من آنقدر خوششانس بودم که چهارسال خوبی با آدمهای فوقالعادهای داشتم. پر از تجربههای خوب بود، آنقدر که ناراحتیها و تنهاییها کمرنگ شود
خوابگاه تنهایی داشت اما پر بود از کشف و تجربههای جدیدی که لازم بود بگذرانم، خوابگاه یادم داد صبور باشم و با آدمها
بودنت شوق کودکی هامه
پهنه آسمون دل رامه
بهترین اتفاق روح افزا
از تو ممنون که عشق باهامه
رفته بودم که برنگردم باز
نفرتو از دلم جدا کردی
منِ در خود تنیده را بانو
زنده کردی و با خدا کردی
مهربونی، بدون حرف و حدیث
طرح لبخند آسمون داری
در نگاهِت صداقتِ موجه
بهتر از شاعرا زبون داری
شد دعای شبانه روزی من
که خدا حافظ تو باشه و بس
در جوار تو باشه شاعر پیر
دور باد از دلِت هوای قفس
محمد رحیمی
دانلود صوت شعر با نوای حاج آقا منصور ارضی
درد بفرست که ترجیح به درمان بدهم
تا که تسکین به دل زار و پریشان بدهم
دور ماندم ز امام و سر من رفت کلاه
حقم این است ازین فاصله تاوان بدهم
سال ها منتظرم ماند به سویش بروم
کِی شود خاتمه بر این همه هجران بدهم؟!
کاش اشک بصرم باز مرا یار شود
تا جلایی به دلِ خسته ز عصیان بدهم
نکند قسمت من نیست کنارش بودن
چقدر وعده بر این دیده ی گریان بدهم؟!
چه کنم؟! آخر شعبان شد و من غرقِ گناه
ترسم این است که قبل از رمضان، جان بد
دانلود فیلم سینمایی The Homesman 2014 با لینک مستقیم
Download The Homesman 2014 movie
نام فیلم:The Homesman 2014
زبان:انگلیسی , دانمارکی
ژانر:غم انگیز , وسترن
سال انتشار:2014
مدت زمان:۱۲۲ دقیقه
محصول کشور:فرانسه , آمریکا
فرمت فایل دانلودی:MKV
کیفیت فایل دانلودی:BluRay 720p
حجم فایل دانلودی:
۹۰۰ مگابایت=BluRay 720p
انکودر: ArNav
کارگردان:Tommy Lee Jones
بازیگران:Tommy Lee Jones, Hilary Swank, Grace Gummer, Miranda Otto
امتیاز: ۶٫۶/۱۰ از ۷,۴۵۰ رای
خلاصه فیلم:
داستان فیلم درباره ی آدم رذلی است که از پای چوبه
سلام
بالاخره نتایج اومد منم قبول نشدم !
میدونید من یه کم خیلیییی کم امیدوار بودم
به هرحال به مهشاد عزیز تبریک میگم
لیمو میشه یه پست بزاری بتونم نظرمو بگم ؟؟؟من عاشق نظر دادن واسه پستای تو هستم !
لیمو آدمای خیلییی خوب پیدا میشن یه نگاه به خودت بنداز ؟ ؟؟؟ فکر نکن که تنهایی !
نمیدونم یعنی میشه یه روز برای همیشه از پله های زیر زمین بیام بالا و دیگه برنگردم اون پلایین؟
میشه دوباره بهار توی باغ قدم بزنم و یواشکی شکوفه های گیلاسو بکنم؟
درباره این سایت